مرا بِبَر
مثل باد که می‌بَرَد
یا رودخانه‌ای وحشی

مرا در جیبِ کوله‌ات بگذار
کنار آن بسته‌ها که می‌بَری سوغات
و آن‌همه دست که باید رها کنی

مرا ببر!
شبیه خودت
که هر چه از خودت می‌شد، درون بقچه‌ات ریختی
باقی
ردّی که بر سمباده باقی ماند

شبیه درخت
که بر رانش ارّه می‌کشد

می‌روی تا دور
عکس می‌گیری وُ ما می‌بینیم
خمیازه می‌کشی وُ جای من
بر ملحفه‌ها خالی‌ست

تو که یک روز
برخاستی وُ رد دادی
دیگر
نتوانستی وُ رد دادی

تسمه‌ی بریده
پیچِ هرز رفته
دستگاهی که عمر مفیدش تمام شده وُ اینک
می‌رود که در آنی شگرف
دود بیفشاند
برق بزند
بسوزد وُ آتش به پا کند

یک چرخ‌دنده‌ی رد داده
ذهنِ رنگارنگِ رد داده

می‌چرخد وُ نمی‌داند
مِی بزند
یا انگشت کند در حلق
پرنده‌های مرده را عُق بزند

جوانِ رد داده
چند استخوانِ رد داده

انگار موشک خورده باشد ساختمان لاغرم
ساکنانم تک‌به‌تک مُردند
مرا زنده از میانِ من بیرون بیار
ببر آن شهرهای اَمن که می‌دیدیم
رفتی آنجا
رقصیدی وُ گندیدی

با گیلاسی از خون خود در دست
و مغز خیس‌داده در یک لگن وایتکس

شهید زنده!
روحِ دمیده در یک مشتْ خاکِ لعن‌خورده!
آهوی رهیده از مسلخ
که بوی گوشتِ پدرت، مادرت، خواهرت، برادرت،
هنوز می‌دود در دشت

شب ریخته روی بدنم
مرا ببر
آفتاب که بر آمد به یادمان
شراب کهنه وُ علف بخر

۱۳۹۵