بیچاره ما، آواره ما که اینها صدای ما هستند. یکی دست در جیب فلان و دیگری مست، سر به آخوری چنان. اینها که نه جانفدای وطناند، نه آزادی؛ نه در تمنای فردای روشناند، نه آبادی. همین که هر جا نامشان باشد، و در ضیافتهای هرجایی، آن چند جرعه به کامشان باشد، برایشان کافیست.
سوسویت
از روشنای ضمیرت نیست
که شب اگر نبود…
که شب اگر نبود…
شعبده کن
سیاهبازِ نامی
تیرهخوارِ آسمان
سیّارکِ نالان
از عذابِ ظلمات
ستارهٔ مجعول
که در معرکههات
روز را نوید میبخشی
حال آن که میدانی
صبح که برآید
غرقه خواهی شد
۱۳۹۵