الاغِ گاوریشِ وارداتی
نماد سفلگی وُ بی‌ثباتی
مرا آخر به رنج پاسخ انداخت
مرادم هست آقای ثباتی!
‌ ‌‌‌
دو ده سالی به کار شعر بوده
نه حتی یک‌قلم، خوش‌خوان سروده
به زور نقد، این یابوی اخته
خودش را داخل آدم نموده

نمایش‌گر، هنرپیشه، جُهَرلَق
چو انتر نزدِ غازی در معلق
ندارد حرف تازه، از همین رو
پناهش گشته چرتِ محضِ مغلق

نخودتر از نخود در دیگ آش است
پلوتر از پلوها، آش وُ لاش است
ندارد مزرعش جز عمر بی‌قدر
به هرزآباد خود، او بذرپاش است

سبک‌بار است وُ آثاری ندارد
به جز اَمعار، اشعاری ندارد
نباشد سایه‌اش، هیهات، هیهات
درختِ لختِ او باری ندارد

ولیکن گویمت من نکته‌هایی
شنو اینک ز استادت نوایی
تو که شعرت نیارد حالتی، حال
به گوش جان بگیر از من هوایی

صف نان نیست، پس زنبیل بردار
برو کار دگر کن محض اِمرار
ثباتی! شعر تو معر است، ماعر!
من این را گویمت از باب اِنذار

دو ده سال دگر گیرم که هستی
دهانِ گاله‌ات را هم نبستی
همینی همچنان، تلمیذ طاغی
پسر جان! قلب استادت شکستی

ولی نه، نه، من استادت نبودم
اگر بودم تو را ره می‌نمودم
فقط دیدم که مِعری خوانده بودی
ز خنده زان دقیقه در سجودم

تو دیدی خنده‌ام را داغ کردی
که هر جا قار قار زاغ کردی
به وق‌ وق گِرد باغ شعر گشتی
نهیقی در دل آفاق کردی

چو تشت کینه‌ای، افتاده از بام
سحر عقده‌گشایی تا دم شام
شتر در محضرت پس می‌دهد درس
زدی سوری به جمله مال وُ احشام

به هرجا رفته‌ای، گه خورده‌ای تو
و زرزرهای خود را برده‌ای تو
نشاندی باد نخوت در دماغت
ولیکن جوجه‌ را نشمرده‌ای تو

برو مشقی کن وُ کم گوی ناکس
اگر یابنده‌ای، پُر جوی ناکس
من این‌ها را به تو صدباره گفتم
نه این‌گونه، که رو در روی، ناکس

نگفتم کار شاعر، ملعبت نیست؟
نگفتم این جلافت‌کاری از چیست؟
دهانت کون وُ شعرت گوز ممتد
نگفتم شعر جای ریدنت نیست؟

اگر می‌گویمت اینگونه راحت
نکردم عمر مصروف بطالت
نشستم عاشقانه شعر سفتم
فصیحم. تیغ من: تیغ بلاغت

گرفتم شعر را معشوق وُ جانم
که تا آواز جان‌افزا بخوانم
بیاید چون تو بسیار وُ رود باز
ولی من آمدم تا که بمانم

نظیر تو نه کم باشد، زیاد است
به ظلمت، لکّه‌ی اسود زیاد است
نرنجم از تو ای دریوزه مردا
عَداوت‌های دیو وُ دد زیاد است

مگر کم بوده پیش از تو چنین‌‌ها؟
شامورتی‌بازیِ پشمک‌ترین‌ها
شکسته بغض اهل فضل وُ دانش
ز دلقک‌بازی دلقک‌ترین‌ها

دگوری‌ها، دوپولی‌ها به هرجا
گوگولی‌ها، مگولی‌ها به هرجا
خروس بدصدای بخل وُ کینه
قوقولی‌ها، قوقولی‌ها به هرجا

گمان کردی که من چون دیگرانم؟
چو عرعر سر دهی دیگر نخوانم؟
نه جان من! نه اینجا جای خر نیست
نه خرگه دارم وُ نی خرچرانم

برو جفتک به جای دیگر انداز
فرومایه به کار خود بپرداز
خروسِ بی‌محلِ شعر امروز
نخوان دیگر چنین ناساز-آواز

برو با هم‌قدت یک را بکن دو
برو تا خشتکت پرچم نشد تو
برو دوشی بگیر اینک برادر
برو از گوشه‎‌ای، از سایه‌ها رو

تو لاغرموشی وُ کی لقمه باشی؟
برای شیر شرزه طعمه باشی
دهم از خاک پایم توتیایی
زنی بر چشم خود، جرثومه‌باشی

برو مردک، همین‌ها را بخوان خوب
و قدر شعر محکم را بدان خوب
کمیتت می‌زند لنگ وُ نگویم
که این گوی‌ست و میدان! هان! بران خوب!