خوابت:
عبور کاروان‌ است، از شب کویر
ریزش نور، از آبکش ستاره‌ها
خنده‌ات:
کیسه‌ای زر
در بالِشِ تاجری پیر
‌-که هر شب دوره می‌کند آن را-‌

به اعترافِ گردنه‌های سربه‌راهِ ابریشم
راهزنان در جستجوی تو
به هر دری زدند
به کاهدانِ قافله
و ما جز بارِ نمک نداشتیم:

چشمانِ مردانی منتظر
بغضی که جای انگشت‌هاش
بر گلوی ساعتِ شنی باقی‌ ماند

به هر کجا که رسیدیم
تَذْکره‌ها نوشته بودند از تو
و ریش‌سفیدان
کتاب
کتاب
حکایاتشان را
در سینه‌ی کودکانشان می‌چیدند

به هر کجا که می‌رسیم
باد
ردِّ پای تو را به جای دیگر برده‌ست
و ما:
مسافرانی تشنه
که شب به شب
جنازه‌ی ماه را
از چاهی خشک بیرون می‌آورند

کاش چشم‌هایت را
بر نمی‌داشتی
از آسمان
خنده‌هایت، کاش، شب را لب‌به‌لب می‌کرد

ساربان
بی‌جهت می‌چرخد   ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  ‌‌ ‌‌‌به دنبال قطب‌نما
تنها
به صورتِ فلکیِ تو ‌‌ ‌ ‌‌  ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌اعتماد باید کرد

۱۳۸۹