برخاسته از افق چو زخمی
خورشید که تن به خون نهاده
مرغی نرسد به صحن آبی
بِسمِل شده وُ رگش گشاده
(یک جست زد وُ تیر برآمد:
پرّنده نگون شد
پرواز:
فتاده)
زان نیلیِ آرزو، از آن ابر
ای طائر جانسپرده یاد آر
ای مرغکِ تکهتکه در دیس
پروانهی پارهپاره بر تش
ای خسته!
غریبمرده!
قدیس!
آلالهی در سوگِ سیاوش
گر بال دوباره برگشودی
چون چلچله چامهها سرودی
برخاستی وُ قفس شکستی
-خرمدل وُ خنیاگر وُ خوشباش-
بر شاخهی برداده نشستی
آن بال که شاپرش بریدند
آن زخم که وصله خورده یاد آر
ای بلبلِ مستمندِ مسکین
وی حنجرهی جریح گلگون
هی سیخ به سینه دیده بر سنگ
شوریدهسر غنوده در خون
فردا چو برآید آفتابی
فردا که شد آواز تو آزاد
فردا که تویی وُ ارغوانی
در اوج
بر این خرابهآباد
پرواز قلمخوردهی خود را
یاد آر
تو سارِ مرده یاد آر