کاشکی دوباره کفترا بیان کنار پنجره
کاشکی یه طوفان بزنه، بساط غم رو ببره
بادبادکای رنگی رو کاشکی یکی هوا کنه
کاکُلیای رفته رو از روی بوم صدا کنه
کاشکی دوباره دست من رو گردن خنده باشه
غصهٔ قلدر عاقبت، یه روزی بازنده باشه
قلب کوچیک جوجه‌هام، وای اگه تاپ‌تاپ بزنه
گربه رو پنجه‌هاش میاد، امیدمو قاپ بزنه

کاش یکی بود بهم می‌گفت قصهٔ غصه‌ها چیه
کاش یکی بود که می‌دونست آخر ماجرا چیه

می‌خوام دوباره تو نگام، برق ستاره دیده شه
لخت و پتی، روی تنم، حریر مِه کشیده شه
می‌خوام که وقت خواب، یهو، خنده رو لب، چشام بره
از خوشی فریاد بزنم، یه جوری که صدام بره
می‌خوام که فرش قاصدک منو با ابرا دوس کنه
با چتر گل پایین بیام، چشمه چشامو بوس کنه
آرزومه که آسمون، تو اوج بارون زدنش
جاده‌خدا بهم بده، با سر برم تو دامنش

می‌خوام یکی بهم بگه، قصهٔ غصه‌ها چیه
می‌خوام که زودتر بدونم آخر ماجرا چیه

کلید فردا رو باید تو قفل شب بچرخونم
خورشیدو تو طَبَق رو سر، تو کوچه‌ها بگردونم
مداد سبز من کجاست؟ باید که جنگل بکشم
یه جاده از پنجره‌ها به کهکشونا بکشم
باید برهنه بپرم تو حوض ماه، شنا کنم
نقره بریزه از تنم، رد پامو نگا کنم
وقتشه این شعرو تو یه بطری به دریا بندازم
به دست اهلش که رسید، براش یه آواز بسازم
‌‌‌
باید صدام بهت بگه: قصهٔ غصه‌ها چیه
باید شروع که شد بگی، آخر ماجرا چیه
‌ ‌‌

Over the City – Marc Chagall