زرد و زار و خسته بود
بیکس و شکسته بود
با خودش گفت که دیگه باید برم.
به کجا؟ نمیدونم! میدونم باید برم.
حالا که چهچههٔ پرنده رفت
آبی از دوده تپید
همهٔ خوشگلی منظره رفت و خنده رفت
بمونم که چی بشه؟
ریشههاشو مث دومن توی دست گرفت و رفت
تک و تنها یه درخت