چندی پیش، عزیزی که دوستی‌اش به سالیان مثبّت است، پیامی بلندبالا فرستاد و از جدل با شاعران بر حذرم داشت. در پاسخ، این پنج بیت را روانه‌اش کردم:

از شعر سخته‌ام مُتَشاعِر شود خجل
هر بیت پخته‌ام بزند گوشه‌اش: بِهِل!

با دُرّ سُفته‌‌ام نخرم کاهِ کهکشان
کِی مردِ گوهری بدهد لولوئش به گِل؟

با بنگ و سنگ و تَل نشود، کارِ کس بِکار
با زورِ منتقد ننشیند لجن به دل

یکسر مقلّدند وُ دغل، دلقکانِ شعر
مُنقادِ مَنقَل‌‌اند وُ نَقَل، در عمل: فَشِل

از جمله فارغم که زرم فرقِ مَفرَغ است
عَنقای شارِقَم؛ مگسان، کینه‌دل به ظل