تو اما تاس بریز روی خودت
و با جفت‌هایت بخواب

بخند
به هر که با خیالِ تخت ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌روی تو شرط می‌بندد‌
‌‌
توی مشتت
تاس‌ها
به احتمال زیاد فکر می‌کنند
به یک میزِ قمار بودن
‌‌‌
و هیچکس
بازنده بلند نخواهد شد‌‌‌
‌‌ ‌‌ ‌‌
*
‌‌ ‌‌ ‌‌
با نیامدهای باران
آب
از سر کویر گذشته

تو
تمام آب‌ها را
پشت پای ‌اشک
‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌  ‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌ریختی و خندیدی

درخت‌ها
خشکشان زده بود ‌
‌‌‌ ‌‌‌
‌‌‌ ‌‌‌
۱۳۸۶