صبح‌ها که غرق خوابی و
دست می‌بری به سیگارت…
صبح‌ها
خمیده‌‌ای لبِ تخت
خیره در
اندام مردارت

صبح
دوباره آمده‌ست
صبح: بلای بعد از خواب
صبح
یعنی نمرده‌ای تو هنوز
صبح: عذاب وفادارت

صبح‌های تو ای خسته
صبح‌های تو امّا چگونه گذشت؟
در آیِنه‌‌ اینک خرابه‌ای از توست
و این تویی
در میان آوارت

بیا
بیا از چارپایه‌ات پایین
بیا
بیا از خاکسترت برخیز
تو فردایی
نمی‌میری
کجاست؟
کجاست خنده‌های سرشارت؟

این بود سرنوشت تو آیا؟
این است آنچه گفته بودندت؟
این است که برایش تمام تو سوخت؟
این بود
جوانیِ شرربارت؟

که از تو خواهد نوشت یک‌روزی؟
که تو را به قصه خواهد برد؟
که تو را درون تو کشته‌ست؟
که بیارد فرود
از دارت

بیا
بیا از چارپایه‌ات پایین
بیا
بیا از خاکسترت برخیز
تو فردایی
نمی‌میری
کجاست
کجاست خنده‌های بسیارت؟


Chatterton by Henry Wallis – 1856