چشمم افتاد به خاک تو و در خون برخاست
مرغ زیرک ز تَرآواز تو مجنون برخاست
داغ خورشید به دوش من و من، چون موری
ذرّهبین آمد و دود از سرِ کانون برخاست
تن عریان بیابان به شقایق پوشاند
ابری از خون که به اندودنِ گردون برخاست
لاله پروازِ یکی مرغکِ بِسمِل را دید
واژگون گشت و از آن پس خم و وارون برخاست
مأمنِ جمعِ کبوتر شده اینک، گوری
که تَرَک خورد و از آن شاخهٔ زیتون برخاست
آمد از دار، طربناک، به بالا، پیچک
تا اناالحقّ تو با شورِ همایون برخاست
من که آزادیِ شعرم بزند طعنه به سرو
قلمم رقص تو دیدهست که موزون برخاست