۱
این شعر بیژن الهی را بخوانید:
«تشریح پیاز»
بی مغز، در عوض تو در تو
مغز اما چیست جز روابط تویهها؟
گشودن دوایر بیمرکز آشفتن رابطههاست
*
و
مدّ بینایی
حالا به ارتباط واژههای مشخصشده توجه کنید:
«تشریح پیاز»
بیمغز، در عوض تو در تو
مغز اما چیست جز روابط تویهها؟
گشودن دوایر بیمرکز آشفتن رابطههاست
*
و
مدّ بینایی
«تشریح پیاز»
بیمغز، در عوض تو در تو
مغز اما چیست جز روابط تویهها؟
گشودن دوایر بیمرکز آشفتن رابطههاست
*
و
مدّ بینایی
۲
در شعر کلاسیک ما، همواره تضادی تاریخی میان پسته و پیاز دیده میشود: پسته مغز دارد، پیاز لایهلایه و بیمغز است.
همه مغز تو پوست، همچو پیاز (خلاقالمعانی)
و آنکه او پیوسته زیر پوست ماند، چون پیاز (سنایی)
پیاز آمد آن بیهنر، جمله پوست / که پنداشت چون پسته مغزی در اوست (سعدی)
بیکمالان راست، لب بستن به از گفتار پوچ / پستهٔ بیمغز خندان گر نباشد، گو مباش (صائب)
در این نگاه دوگانه، مغز همان هسته و متن است، و پوست حاشیه و پوشانندهٔ آن. مغز آنجاییست که دیگر پوستی نیست؛ حجاب و ساتر کنار رفته، و آنچه پوشیده بود، عیان شده است. اما الهی میپرسد، اگر آنچه مغز میخوانیم، اگر آنچه برای یافتنش پوستها و حجابها را کنار میزنیم، خودش پوستبرپوست (چون پیاز) باشد، چه؟
چیزی شبیه به این تعبیر:
آن که چون پسته دیدمش همه مغز/ پوستبرپوست بود، همچو پیاز (سعدی)
با همین توضیح مختصر، هدفگیری شعر مشخص میشود: ساختشکنی از دوگانهٔ پوست <==> مغز
پیاز مغز ندارد، چرا که اصلاً مغزی وجود ندارد، چرا که هر مغزی، خود مانند پیاز، توبهتو و لایهلایه است.
اگر تا پیش از این شعر، «مغز پیاز» یک پارادوکس بود، اینک حشو است، چرا که پیاز = مغز
۳
حال پس از این مقدمه، به سراغ نام شعر و آخرین سطر آن برویم.
نام شعر: تشریح پیاز
تشریح هم اصطلاحی در طب است و هم در ادبیات کاربرد دارد. تشریح پیاز، بازخوانی فهم تاریخی-ادبی ما از «پیاز بیمغز» است، در عین حال که یادآور تشریح مغز در پرشکی نیز هست.
و مد بینایی:
۱) مد: برآمدن آب دریا =» اشک ریختن پس از گشودن پیاز؛ و البته، گریستن پس از «آشفتن رابطهها» و ورود به مغز (مجاز از حافظه و خاطرهها)
۲) مدّ بصر یا مد البصر، اصطلاحیست در ادبیات عرب و متون کلاسیک ما، و یعنی: تا آنجا که چشم میبیند.
لشکریان اکثر ان یوصف، صفدرصف، چندانکه مدّ بصر باشد، ایستاده (تاریخ وصاف)
سنگهای مرمر فرا دست آوردند مربع و مسدس، همه روشن و املس، و طاقها بر قدّ مدّ بصر برکشیدند (تاریخ عُتبی)
نهایتِ دیدن، منتهایی که چشم میبیند، همین ندیدنِ مغز و دیدنِ بیمغز بودن مغز است: مغزی در کار نیست، و همهچیز پیازگون و پوستبرپوست است.
بیشتر بخوانید: پیرامونِ کتابِ «بیژن الهی، تولید جمعی شعر و کمال ژنریک»، چاپ ۱۳۹۶