[دربارهٔ ترجمهٔ این شعر بیشتر بدانید]
آی!
به کجـا روانـهای تـو؟
[قاری از سـوار پرسیـد]
درّهای که پیـش داری
همـه مرگ است و تباهـی؛ همه سوز، کورههـایش.
به مشـام اگـر بیایـد بـوی تنـد و تیز مرگش، لاجرم جنـون بزاید.
وقفـهای به نام گـور است و بلندقامتـان را
جملـه رجعت سـوی آن است.
آی!
به خیالت آمـد آیـا؟
[بـزدل از روانـه پرسیـد]
که ظَلام صبح گیـرد، اندر این گذرگه اینک سرعت سـوارههـا را؟
و نگاه استْوارت
خبرش هسـت ز خـاری
که دمیـده جای سبزه، در مسیـر زیر پایت؟
آی!
چـیست آنچه میپرد هی؟
[گفت با مخاطبش، هول]
و چـه است آنچه میانِ شـاخ و برگ توبهتـوی آنهمـه درخت جنبـد؟
از پَسَت، یکی شبحوار، بیصدا و چالاک.
و به روی پوست، این لک
شاهد امراض سخت است؟
بروم از این سرا من پاسـخ سـوار این بـود
نه برای تو چنین است پاسـخ روانـه این بـود
از پی تواَنـد، آنـان پاسـخ مخاطب این بـود
همـه را نهـاد و بُگْـذشت
آنچنان کـه رفت و بُگْـذشت
*
پ.ن: سطر «و نگاه استوارت…زیر پایت» برداشتی کاملاً آزاد از سطر انگلیسی مقابل آن است، چون کنایهاش به فارسی مفهوم و رسا نبود.