گفته بودم جدی نگیر
گفته بودم گاهی دست کن در آن جیبِ سوراخ و
در آسترِ بارانی دنبال چیزی بگرد
زیر فرش دنبال چیزی بگرد
زیر پلک
وقتی که مژه رفته است در آن
زیر عنبیّه
اگر بُریده شده باشد با لبه‌ی کاغذ
اما نگران نباش
چاقو که نیست!
نمی‌رسد به سلول‌های نرمِ مغز
کاغذ است،
خیس بخورد دیگر نمی‌بُرد.

نگران نباش عزیزم
نگران نباش
چیزی پیدا می‌شود
چیزی پیش از رسیدنِ کارد به جناغِ برّه‌ها
پیش از دو پستان بدخیم روی تخته‌ی جراحی
پیش از نشت خونابه از کیسه‌ی فریزر، بر میزِ آشپزخانه:
این ۷۰۰ گرم از من بود. تا بعد!

و رفتی به خیابان و خندیدی
با بخیه‌ها
با لبه‌ی سرخ کاغذ
با پلکی که باید هر صبح دست کنی در آن
و رسوبِ روز قبل را بتراشی با ناخن.

من اما از خون، از دوریِ پوست از ماهیچه می‌ترسم
باید گیاه‌خوار بشوم
بروم باغِ عدن، چیدنِ تمشک
لم بدهم میان میوه‌های اُرگانیک
بنوشم از اَباریق زرّین آنقدر
که رودخانه‌های شراب جنازه‌ام را به خانه ببرند
ببرند رها کنند پشتِ دریچه‌ی فاضلاب
که این است عاقبت مکذّبین
که وقتی مازادت را می‌ریختند در چرخ‌ِ گوشت
باید لبخند می‌زدیم
بی‌که از دهانمان
بی‌که از شیارهای صورتمان
گوشه‌های پارچه‌ای بزند بیرون
که از فردا می‌چپانی در لباسِ زیر.

نیمی از دست‌هایم، دست‌هایت را گرفته بود
نیم دیگر داشت بو می‌گرفت در آشپزخانه
در گرما
و مگس‌ها مرواریدهای ریزشان را در زخم‌هایم می‌ریختند و می‌گریستند
انگاریَ از دستگاهِ بُرشِ کالباس
از ورق‌ورق شدنِ برجستگی‌ها آمده‌اند.

نیمی از چشم‌هام در حدقه نمی‌گنجید
نیم دیگر برگشته بود به داخل و در ذهن متلاشی‌ام می‌چرخید:
نگران نباش عزیزم
نگران نباش
ما خُلدِ جاودان را خواهیم یافت
و به جای اندام یکدیگر، انار و عسل خواهیم خورد
بیا و تنت را به ماءِ مَعین بشوی
بخند و بر زخم‌هات
برگ انجیر بگذار

 

>> دانلود مجموعه شعر پنی‌سیلین
>> ترجمهٔ این شعر در The Afterpast Review