همهجا همهمه در اهلِ جهان افتاده:
«شاخِ شمشاد شکستهست و جوان افتاده»
دلِ خَلقی شده از دست، که این خونِ که است،
که به خونرنگ مِیِ دلشدگان افتاده؟
«پیلگونپیکر و پولاد و پلنگافکن بود…»
مادر یَل به رَمَل مرثیهخوان افتاده
از سرِ دار به رقص آمده و در طرباند،
بر سرِ کُشته که او دستفِشان افتاده
خفته بر خاک و مَلَک مویهکنان از عقبش،
از بلندایِ فَلَک، سینهزنان افتاده
حلقِ آوازِ شبآویز اگر در خون رفت
نغمهاش ماند، که فریادکِشان افتاده
مرگ میآید و خوش باد کسی را آن مرگ
که چنین با همه پیغامرسان افتاده
* شبآویز: نام مرغیست که خود را در تمام شب از یک پای آویزد و تا صَباح فریادی کند که از آن حَقحَق مفهوم شود و بعضی گویند تا از گلوی او قطرهٔ خونی نچکد، خاموش نگردد. (برهان قاطع)