چرا فراموش کردی؟
عهد کردی که درست میشود یک روز
چرا دانههای رهایت را
بر خاک رها کردی؟
گفتی:
شعرهای خوش
خطهای خوشخوان بنویس.
بوسهای تکاندی وُ رفتی
وآنگاه که نشانیات را یافتیم
فرتوت
رو به پنجره سیگار میکشیدی و حرفی نمانده بود
عابران
در اشک عابران
مورچگان با برادر خود بر دوش
دختران به نای نی خواندند:
«در به در شدی، دیدی؟
بیپسر شدی، دیدی؟
خون جگر شدی، دیدی؟»
تو مرا چرا رها کردی؟
کلاغ پنجه میکُنَد در خاک
لودرها رفتگان را روی رفتگان میریزند
آنان پسران تو بودند
پسران کنکوری، روانی، قوزی، شیرهای، شیمیایی
پسرانی زیبارو
که رقصیدند و ناگاه
از جیب چپ پیراهنشان، گلی سرخ بر آسمان پاشید
درها بسته نمیشود
مسافران گیجاند
گرم است و از اسفنج بدنها، آبِ نمک بر زمین جاریست
کو
که به خاطر بیاوری؟
کو که بگوید گذشته است؟
و فردا برای تو
تمام طعمها
رنگها…
کو که بخندد و ستارهای
در دهان کوچکش سو سو کند؟
شعری بنویسد
به نرمی مرداد
در کاکل هندوانهها
با جیغِ تمشک، بر کفنی باکر
برخیزد
نهراسد از سیمای برابرش
از آینه
و در گرداب خود دست و پا نزند
دایره درونِ دایره
درونِ دایره
کو
که در چشمهای خویش فرو نرود هر صبح
به دستهای خود بنگرد
و نگرید
کو؟
خون از قلب و چشم بر دست و پیرهن جاریست
درها بسته نمیشود
گرم است و بخار و کف
هزار نوزاد بر لیزابهٔ پستانها
دست
سُر میخورَد از درونِ دست
صابون به روی کاشیها
میشُستی و نمیگفتی
بچرخیم؟ بلغزیم؟ نقاشی بکشیم؟
بکُشیم؟
برادر مداد در چشمِ برادر، اگر کند مادر
دستان مرا
آیا
چون چشمهای او دوست میداری؟
عابران
ذرهبینِ عابران
مورچگان با بدنی رنجور
نور
بر گردنی بلور
رنگین کمانِ پروانه باریده
نور
طیفِ پاشیده از منشور، بر شانهای عریان
نور
پوستِ مرده را بهار کرده است
اینان کبوترانِ تو بودند
رها
تنها
صبح که میوزد به اتاق وُ
پُشتهٔ پَر در باد
آنِ فرود کارد بر بالِشت…
چشم
به روی چشم
خاک در دهان خاک اگر ریختند
کو
که به خاطر بیاورد؟
کو که از کلاغ چیزی نیاموزد؟
درها بسته نمیشود
نمک میریزد و یک صورت به اشارت کافیست
یک صورت در آینه
یک لبخند
به نیابت از هر چه خندهٔ پتکخورده
یک دست
برگِ پنج پَرِ قرمز
جهان: قرمز
مدادِ کودکان: قرمز
تو مرا چرا رها کردی؟
۱۳۹۴