داشتم امشب شعر وبا (۱۹۴۷) اثر نازک الملائکه را میخواندم، گفتم بندی از آن را -که شرح این چهل و سه سال نکبت است- به فارسی برگردانم.
مَوْتَى، مَوْتَى، ضاعَ العددُ
مَوْتَى, موتَى, لم یَبْقَ غَدُ
فی کلِّ مکانٍ جَسَدٌ یندُبُه محزونْ
لا لحظَهَ إخلادٍ لا صَمْتْ
هذا ما فعلتْ کفُّ الموتْ
الموتُ الموتُ الموتْ
مردهها، مردهها…
شماره رفته است از دست
مردهها، مردهها…
و فردایی کجا ماندهست؟
به هر جا خفته بر خاکی
که میموید بر او، گریان غمناکی؛
نه آرامی
نه آنی، خندهای [بر چهر ناکامی]؛
که دست مرگ -با ما- این چنین کردهست.
و مرگ و مرگ و مرگ و مرگ.