در اینجا گوش کنید.

با پوستی مندرس
اگر بیدار شود از خواب
با یکی از همان پیراهن‌ها
و به جای «صبح به خیر»
گردنش را امتحان کند محض اطمینان
پاهایش را تکان بدهد
به یاد بیاورد
بلند شود از تخت وُ
البته این‌ها لازم است.

لازم است جمجمه‌ات را باز کنی گاهی
چراغ‌قوه بگیری بر آن:
از سنگینیِ شکم‌های به‌هم‌چسبیده،
از تپه‌های ران‌های عرق‌کرده وُ پستان‌های تَل‌اَنبار،
دست ببری داخل وُ
دستی را که باید پیدا کنی.

دستی به روایت میکل‌آنژ
(وقتی نمی‌رسد به دکمه‌ٔ خاموشِ دستگاهِ تراش وُ        -متأسفم!)
دستی با سوراخ سِرُم بر رگ
که مورچه‌ای محزون از روزنه‌اش به روشنایی برمی‌گردد
(چنان لکّه‌ای محو بر برهوتی استریل)

دیوارها: سفید
ملافه‌ها: سفید
پیراهنِ بلندِ حاضران: سفید

با مربعی آبی چه می‌کنی؟

با پلیسه‌ای در اعماق
و چشمی که پلک می‌زند در نعلبکی چای – بعد از هر شب نور –
چشمی که باز وُ بسته می‌شود در تشت نفازولین – بعد از آتش‌بازی –
چشمی به عنوان مثال
چشمی که بین خودمان باشد
چشمی با حکم تخلیه در دست، پشتِ وانتِ اسباب، پشتِ عینکِ جوشکاری
چشمِ چپ با دو جک زیر دو پلک
چشمِ پاکسازی‌شده از تراشه‌ها با موچین
چشمِ در نایلون، منضم به گزارش بیمه‌ٔ البرز
چشمِ گیرپاژکرده در ماشینِ پانچ
چشمِ مشمولِ بندِ پنجمِ قانونِ معافیت
چشمِ تراشیده‌شده با قاشق
(وقتی که بدن نیاز به سوراخی جدید برای گاییده شدن دارد)
چشمِ یک‌راه=پنجاه
چشمِ سطر قبل در آیینه‌ٔ دستشویی
چشمِ مشت‌خورده
چشمِ مولوی
چشمِ سرگردان پشتِ دخلِ بوتیک‌های سلسبیل
چشمِ رو به دیوار
چشمی که در چشم‌انداز محدودش، دو پای دیگر پشت پاهایش می‌بیند
چشمِ خشک
چشمِ قفل
چشمِ بازشده با دیلم، برای شکار مروارید
چشمِ نیم‌خیز از تماس فِرِز با آهن
چشمی که خبر نمی‌کند
چشمِ آویزان از داربست
چشمِ مذاب
چشمی که سفیده وُ زرده‌اش هم خورده با مته‌ٔ الماس
چشمِ ثابت
چشمِ مستقل از اعصاب
چشمِ ناهماهنگ با چشم دیگر
چشمِ منشیِ مجرب – ترجیحاً خانم –
چشم خیره در سقف
چشمی که از تکان‌تکان تخت، ستاره‌ها را پاره‌خط می‌بیند
چشمِ بی‌پلک
چشمِ لخت
چشمِ تماماً چشم

چشمی که پارچه‌ای سفید می‌کشند روی سرش
و دو دست می‌رسد به هم.

۱۳۹۲

»»» دانلود مجموعه شعر پنی‌سیلین
»»» ترجمهٔ این شعر در Alchemy Journal