این سوگ و عزا طلیعهٔ شادی باد
ویرانی ما نوید آبادی باد
سروی که شکسته بود، با گلها گفت:
جانیست اگر، فدای آزادی باد
*
و بدان اگر درختی ببرند، آخر از بیخ او شاخی جهد و ببالد، تا به قرار اصل باز شود – کلیله و دمنه (نصرالله منشی)
هرچند ستانده تیشهای جانم را
از ریشه فکندند رفیقانم را
از زخمِ تنم گلی به بانگی برخاست:
از یاد نمیبرم بهارانم را