نام این شعر:
کاغذی…
[در متروی نیمهخلوت ظهر
– تقریباً – پرنده پر نمیزند.
جوان گوشهگیر
پیاده میشود
و پیرمرد – بر ماتحت –
سُر میخورد روی صندلیها
به آن طرف.]
…کنار چند ورقْ قرص، در کیسهای پلاستیکی
******
نام این شعر:
موتوری میگذرد…
[بر تقاطع خیابان
عابران
چشم به رنگ چراغ.
هیچکس
با هیچکس سخن نمیگوید
که خاموشی به هزار زبان در سخن است.]
…و سرنشین عقب داد میزند:
مادر همهتون رو گاییدم
******
نام این شعر:
خم شده رو به جوی…
[چند مسافر و چهار مگس
میهمان اتوبوس شهریور
و اخبار ساعت دو
پخش میشود از بلندگوی مخصوص راننده.
بر پنجرهٔ آخر
– آنجا که منظرهها
میلرزند
با جیرجیر تسمهها –
زنی
خیره مانده است
به دهان میوهفروش.]
…مبادا شرّه کند
آبِ یک قاچْ هندوانه بر کفشش
******
نام این شعر:
گربهای…
[صبحِ خوابآلودهٔ میدان.
جوانِ دیشبْگلوجلقزدهٔ لاغر
پیش از آن که دست بیندازد به میلهٔ چربِ اتوبوس
لیوانِ یکبارمصرفِ چایش را
نیمخورده و داغ
میاندازد دور.]
…از سطل میپرد بیرون
******
نام این شعر:
لبخندی…
[در صفِ تاکسیهای پنجِ عصر
مقنعهها
بوی اداره میدهد.
آقای محترمی
– که از خارشِ تخمِ چپش، دست برده در جیبی که عالمْ محضرِ خداست –
خم میشود – از میانهٔ صف –
میشمارد
تقسیم میکند
و حاصل را
در میان میگذارد با بغلدستی:
«سه تا دیگه نوبت ماست!»]
…بین دو مسافر
******
نام این شعر:
در سینهکش دیوار…
[مثل پاشیدن آب بر چرکِ خشک
که تعفن را تازه میدارد.
گهی وسیع، نوشته بر آن Made in I.R
با فیلتری به نام خودش
در برنامههای ویرایشِ عکس: Tehran
(قهوهایِ عنی + طوسی).
یکیشان
عکسِ نقشهٔ خیابانهایش-سربهسر-قرمز را
بار میگذارد و توییت میزند:
«باز این چاهتوالت گرفت🚗🚗🚗🚗🚗»]
…سه جوان
در انتظار بند آمدن باران
۱۴۰۰
Demonstration by Antonio Berni