ابرِ خون بر چمنِ لاله، بهار آورده
شاخِ گل غنچهٔ پژمرده به بار آورده
سرو هر بار کمر راست کند، میبیند
باغبان از پسِ هم، ارّه قطار آورده
موج بر موج، فقط، سرخ بر آبی پاشید
مرده بر مرده که دریا به کنار آورده
دستی از آب برون آمده: آی آدمها!
ناخدا رفته و با قهقهه دار آورده
تیر انداخته صیاد و نمردهست آهو
از پی زخمیِ او، صد سگِ هار آورده
قمه و چکش و ساطور و تبر در توشه
اینهمه ساز به سلاخیِ سار آورده
یکطرف مردم سرخورده و آنسو، ضحاک
از سرِ شانهٔ خود، لشکر مار آورده
ساغر از خون زده اما نشده کامش رام
جام انداخته یکگوشه، تغار آورده
نیست آگاه که ناگاه یکی فریادی
بهمن حادثه را سلسلهوار آورده
خلق جانسوخته چون سیل به هرسو جاری
جان برلبشده در راه نثار آورده
بُرده حاکم به خیابان، سپر و تیر و تفنگ
سپهی برده ولیکن لت و پار آورده
خشم حق کوفته در هم بر و بازوی ستم
خیلِ اوباشِ عَدو رو به فرار آورده
به شر و شور خلایق شکند شوکت حزن
بزم را رزم دمادم سر کار آورده
چنگ میآید و نی، دایره و تمبکها
جمع همخوان وطن، تار و سهتار آورده
بکِشند از پی هم جام و رَوَد از خاطر
تیرهروزی که چنین درد خمار آورده
بزند صبح و نمیری و ببینی ظالم
نغمههایی که به این باغ هَزار آورده