هر بغض که سر زد، به مَغاکش کردیم
اشک آمد وُ با خنده هلاکش کردیم
آن چشمه که از سنگ بجوشد ناگاه
ابریست که زندهزنده خاکش کردیم
***
لبخند بزن، مدام کن شادی را
بر وادیِ ما ببار آبادی را
از داغ تو سرو میزند فریادی:
با نام تو میشناسم آزادی را
***
[باران زده است؟]
باران بزند که شیشه را میروبد.
[طوفان شده است؟]
طوفان نشده، که پرده میآشوبد.
[گنجشک چطور؟]
این شهر همه پرندگانش مردهست.
مرگ است…
[فقط مرگ] که بر پنجرهها میکوبد.