آن روزِ خوبِ پرنور
از عشق و زندگی گفت
از کودکانِ فردا
در خانههای آباد.
ناگه به شوق برخاست.
وقتی که روی تخته
-از فرط شور-
چابک
با گچ نوشت: آزاد
رو سوی آسمان کرد.
در پرده باد پیچید.
[آن چهرهٔ مصمم، در روشنای خورشید]
لختی درنگ کرد و
آنگه ادامه داد و
شعری نوشت و خندید.
(خوش باد خندههایت
آن شعلههای شبسوز!)
*
بر تخته مانده خطی…
نقشی که هست باقی، از مشقِ عشقِ آن روز:
آزادگی بیاموز
این است درس امروز
خرداد ۱۴۰۱