اخیراً مطلبی خواندم از آقای آرمان سعیدی در وبسایت پروبلماتیکا با عنوان انگاره‌های زن‌کشی در نگاره‌های برجای مانده از قرون ماضی.

بررسی نگارگری‌ها و نقدِ تفسیرهای آقای سعیدی از این نگارگری‌ها را به اهلش می‌سپارم؛ اما عجب و صد عجب که نمونه‌هایی که ایشان برای زن‌کشی ارائه کرده‌اند، یا اشتباه فهمیده شده‌اند، یا غلط در غلطند.

 

مثال تاریخ جوینی و دریدن شکم زن

ماجرا از این قرار است که پیرزنی برای زنده ماندن به نیروهای غاصب چنگیز می‌گوید که مرواریدی دارد و از آن‌ها می‌خواهد او را نکشند تا مروارید را تحویل بدهد. بعدتر که مغول‌ها می‌فهمند او مروارید را بلعیده، شکمش را بالفور می‌درند.

این بلعیدن گوهر برای حفظ آن و شکم دریدن در تمنای جواهر از اتفاقاتی‌ست که ارتباطی به زن یا مرد بودن ندارد، و ماجرایی تاریخی‌ست. نظامی در هفت‌پیکر نوشته است: زر فرو بردنِ یکی محتاج/صد شکم را دریده در ره حاج

نگارندهٔ این مقاله از قول تاریخ جهانگشا آورده‌ است:

«و از خلق مرد و زن هر کس که بود بصحرا راندند و بر لشکر بنسبت شمار بر عادت معهود قسمت کردند و تمامت را بکشتند و بر هیچ‌کس ابقا نکردند و بوقت آنکه فارغ شدند عورتی را دیدند گفت بر من ابقا کنید تا مرواریدی بزرگ دارم بدهم. بعد از مطالبت مروارید گفت آن مروارید را التقام کرده‌ام. شکم او بشکافتند و حبوب مروارید از آنجا برداشتند». (جوینی، ۱۳۸۹، ۲۳۶، ذکر حرکت چنگیز بجانب نخشب و ترمد)

و به قصد بخش بعدی را ذکر نکرده‌اند. جملهٔ بعد چیست؟

«و بدین سبب بفرمود تا شکم کشتگان را می‌شکافتند و چون از نهب و قتل فارغ شدند، به ناحیت کنکرت و حدود سمان رفت».

می‌بینیم که حذف همین یک جمله تاثیر مهمی در فهم متن دارد. در این جا، کشتن این زن برای تشدید وصف بی‌رحمی آمده است، و زن بودن زن در کشته شدن او نقشی ندارد. او را به خاطر مروارید می‌کشند، چنان که بعدتر شکم هر که کشته بودند، شکافتند و این نشان از قساوت و جنون است، و این جنون البته جنون لشکر مغول است و آنچه مولف می‌خواهد به ایران منسوب کند، از لحاظ تاریخی می‌لنگد. در «حبیب السیر» اثر «خواند میر» هم به این واقعه اشاره شده و از دریدن شکم کشتگان یاد شده است.

این روایت شکل دیگری هم دارد: «پیرزنی گفت مرا نکشید که شما را مرواریدی بزرگ دهم. او را گذاشته، از وی مروارید طلب داشتند. آن عورت گفت: «مروارید را فرو برده‌ام». فی‌الحال شکمش را دریده، مروارید بیرون آوردند. و از این جهت خلایق بیشمار را شکم‌ها دریدند» (تاریخ الفی). می‌بینیم که در این روایت ابتدا خیلی‌ها را می‌کشند و پیرزن را به خاطر مروارید زنده می‌گذارند.

 

مثال سودابه

نوشته‌اند: در اساطیر ایرانی، می‌توان شخصیت سودابه را در زمره‌‌ی زنان کنشمندی معرفی نمود که نماد مکر زنان است. کنشمندی را که نمی‌دانم به چه معناست، اما بنا بر رای مهرداد بهار، در اساطیر هندوایرانی سیاوشی نداریم و ماجرای عشق سودابه به سیاوش (عشق مادر به پسر) از زمان سیطره بر ماورالنهر به اسطوره‌های هندوایرانی راه یافته است و ریشهٔ آن سومری-سامی و مربوط به عصر مادرسالاری در سرزمین‌های جنوب مدیترانه است. بنابراین سودابه فقط یک زن، مثل زنان سریال‌های ترکی نیست، که برای مکرش کشته شود. عشق سودابه به سیاوش مانند عشق آفرودیت به آدونیس، سیبل به اتیس، و ایشتر به تموز است. کشته شدن سودابه، کشته شدن نماد است، وگرنه رستم آن را به عهده نمی‌گرفت. رستم که سمبل مردانگی‌ست، با کشتن مادرخدا، پدرشاهی را به نقطهٔ استیلای کامل سوق می‌دهد. پس اگر بخواهیم خوانشی فمنیستی از این بخش شاهنامه داشته باشیم، باید حتماً و حتماً اسطوره را لحاظ کنیم و متن اساطیری شاهنامه را به درامی دم دستی مثل سریال گوزِی-گونِی تقلیل ندهیم. کشته شدن سودابه باید با مرگ سیاوش فهمیده شود، نه با مکر سودابه؛ باید بر اساس متن اسطوره خوانده شود، نه از پی تفسیر به رای قصه. در شاهنامه اگر قرار بر کشتن سودابه به علت مکرش بود، باید بعد از گذر سیاوش از آتش این اتفاق می‌افتاد، که نیفتاد.

 

مثال زن جادو

اگر از ماجرای دربند کردن جادوگران به دست طهمورث بگذریم، اولین جادوگر در شاهنامه، ضحاک است که مرد است. به جز این، بر عکس ادعای آقای سعیدی که نوشته‌اند «لازم به ذکر است که زن‌ جادو از جمله نشانه‌های شری است که در ادبیات اساطیری بسیار نمود داشته است و سویه‌ای دیگر از مکر زنان را در ادبیات بازنمایی می‌کند. بیشتر جادوهای شَر در شاهنامه توسط زنان انجام می‌پذیرد»، جادوگران در شاهنامه هم مردند و هم زن، و البته که بی‌شک بیشتر مردند. حتی دقیقاً اصطلاح مرد‌ جادو هم در شاهنامه داریم:

شگفت اندر آن مرد جادو بماند/دلش را به اندیشه اندر نشاند

در شاهنامه سه کارکتر زن‌ جادو داریم: یکی در هفت خان رستم، یکی در هفت خان اسفندیار و یکی در داستان هرمزد، و کلاً هفت بار از ترکیب زن جادو در شاهنامه استفاده شده است. اما در برابر این ترکیب، چندین و چند بار هم به نره دیو اشاره شده است که همه اهل افسون و جادو و پلیدی‌اند:

چو بفریفت چوبینه را نرّه دیو/کجا بیند او راه گیهان خدیو.

 

آزاده

ایشان نوشته‌اند آزاده به خاطر زن بودن و طغیان کشته می‌شود. خوب است بدانیم بر سر زیر پای شتر مردن و زیر پای شتر افتادن آزاده بحث است. در قدیمی‌ترین نسخهٔ شاهنامه (نسخه لندن) می‌خوانیم: «چو از زیر پای هیون در سپرد [نه «دربمرد»]/ به نخجیر از آن پس کنیزک نبرد». هرچند ابوالفضل خطیبی در مقاله‌ای «در بمرد» را قولی قوی‌تر می‌داند، ولی منصور رستگار فسایی در «فرهنگ نام‌های شاهنامه» به این اشاره می‌کند که آزاده زنده می‌ماند و بهرام دیگر او را به شکار نمی‌برد. اما مسئله اصلی چیز دیگری‌ست، و آن این که آزاده نه به‌خاطر زن بودن که از بی‌حرمتی به ساحت شاه می‌میرد. در اینجا فردی به خاطر گستاخی کشته می‌شود، که از قضا زن است؛ و این کیفر کسی بوده که نزد شاه حد خود نمی‌دانسته:

مباشید گستاخ با پادشا/به ویژه کسی کو بود پارسا

در ادبیات ما، نمونه‌های قتل مردان از پی گستاخی به ساحت شاه آنقدر فراوان است که محلی از اعراب ندارد.

 

شیرین

به قول سازندگان بدن، این قسمت دیگر نهایت اشتباه زدن است. باور بفرمایید یکی دانستن خودکشی شیرین در سوگ خسرو، با خودکشی زن‌کشانه نه تنها خلاقانه نیست که ابلهانه است. خودکشی زنان برای حفظ آبرو و شرافت یا از سر اجبار و در تنگناهای نظام مردسالار، ابداً و مطلقاً ربطی به خودکشی شیرین ندارد. اتصال کوتاه میان خودکشی شیرین و خودکشی‌های زن‌کشانه که نمونه‌اش در غرب ایران و ایلام و کردستان عراق فراوان است، به شدت غلط است. شیرین از شدت عشق خود را می‌کشد و در حین مرگ لب بر لب خسرو می‌گذارد. این لب بر لب گذاشتن را در ساحتی نمادین، نوشیدن از آب حیات دانسته‌اند و این داستان کمترین ربطی به نتیجه‌گیری نویسندهٔ این متن ندارد. شیرین خودش را می‌کشد چون عاشق است، همین!