۱
آینه
سیاهچالهٔ من بود
جاذبه بود و جاذبه
و هر چه از کنارهاش گذشت
در میانهاش افتاد
مرگ
برابر من بود:
من
درون من افتادم
۲
ای کورتابشهای دور
[دورِ دورِ دور]
ستارههای دیر
مسافتهای نور
هزار هزار هزار
فاصله در فاصله در فاصلهها
مرگ
خم میکند این خط را
و از رشته، دو سر
میرسد به هم
۳
سکوت
مادّهٔ چگال نخستین بود.
سکوت و صدهزار کهکشانْواژه
در تراکمِ گلو
سکوت سنگ
سکوت آسمان
سکوت مردگان
– تو را چه رفت؟
سکوت.
[مادّهٔ چگالِ نخستین بود]
۴
In the midst of life we are in death
تو را به خاطر آوردن وُ در کلام پیچیدن
با خاطره از
خاطره گفتن بود
درون بودن و برون ماندن
شاید پُر
شاید پوچ
یا انفجار ستارهای درگذشتهٔ آینده
به خاطر آوردن تو
جنون ازخاطره گفتنهاست
-حبابی که از نگاهی میترکد-
همین «حالا»ست:
چیزی که هرگز نیست
چیزی که هرگز است
کورمال و گیج
به راه افتادن
بر پهنهٔ بیکرانِ هیچ، دست کشیدن و گشتن
پیمودن و در مکثی طویل
به خاطر آوردن:
به خاطر نیاوردن را
به خاطر آوردن:
زبونی زبان
پریدن از دهان
لکنت زمان، در شرح سیاهچاله و
مردمکهای یکجفت چشم ناباور
بر حجمِ فراخِ ملکوت
که اینهمه را چطور؟
اینهمه را چگونه عاقبت؟
به خاطر آوردن تو
به خاطرِ تو آمدن است
چگونهام به خاطر آری ای مرگ؟
ای سلامِ هر نفس
خاطره بر تمام خاطرهها
Photo by Madhav Rajesh/در فرصت میان ستارهها وامگرفته از احمد شاملوست.
توضیح محمد حقوقی دربارهٔ این پاره از شعر شاملو را در اینجا بخوانید.