رفیقی گفت که دوستش شراب به آرزوی مرگ فلان گذاشته است؛ و افزود: «این از آن شرابهاست که تازهاش گیراست».
برایش نوشتم:
انگور به نذرِ مرگِ او گر دوشم
تا جشنِ شراب، پا و سر، میجوشم
با کوزه که در خاک نَهَم، خواهم گفت:
– ای مِی، نشوی کهنه و زودت نوشم
بعدتر اضافه کردم:
باشد که دوباره جامها برخیزد
از مرگش، خنده جابهجا برخیزد
زانسو برود به خاک و زینسو، از خاک
این کوزه به گاهِ بزمِ ما برخیزد