محجوب و فروتن شده مجموعهٔ کشور
مظلوم و ستمبر
ای تف به حیای همه از اصغر و مصغر
تا اکبر و مکبر
یکعمر، فرورفته به بیخِ همهمان، میخ
هر برههٔ تاریخ
انگار نه انگار و رَوَد میخ فروتر
تا آخِرِ آخَر
در محضر ظالم، همه صامت، همه سرکج
بیچاره و مَعوَج
نزد ضُعَفا، شیرتر از شیر شکمدر
عاصیتر از اژدر
بیماری کبکی زده به خایهٔ آحاد
از چشمِ مَبیناد
این لحظه که خون آمده از حدِ بصر، بر
در کوچه و معبر
آرتیستِ جماعت پی خوشگلشدن درد
رنگ هنرش زرد
از ترسِ شکم، لم زده در سایهٔ مشعر
هی زر زر و عر عر
ناقد شده معتاد به بازیِ زبانی
لاسوی لسانی
اینک که قُرُق آمده با فوج نفربر
یا قوم! تَدَبَّر!
هر یک چگوارای ننه، در برِ ملحف
-با لاف مضاعف-
در معرض خونریزی چنگیز و سکندر
رحمت به چغندر
سرباز وطن در غمِ یکلقمه، پریشان
جوشان و خروشان
سردارِ سیهکارهٔ سالوسِ ستمگر
در زر زده لنگر
فیالمجلسِ شورا، دلهموشانِ وطندوش
لمپن، بَری از هوش
بوزینهوَشانِ جَلَبِ عنتر از انتر
از منظرِ منظر
بر مسندِ عدلیه، حَکَم اوجِ بلاهت
تندیس وقاحت
با خندهٔ چرکش، دم و خونابهٔ مُضمر
-هر دل شده مَجمر-
ایران که تو را دست وحوش بَدَوی داد؟
ای خستهٔ بیداد!
بر سینهات افتاد چرا بختک رهبر؟
این رهبر بربر
مشروطهٔ مسکینِ تو بر باد هوا رفت
دولت به کجا رفت؟
قاجاریهتر گشته ز دوران مظفر
بر تخت: غضنفر
برخیز و بزن نعرهزنان، طبل خبردار
در برزن و بازار
طومار تحجّر بزن آتش تو دلاور
یار جگرآور
ملّای خرِ مرتجعِ رندِ دغلباز
از سر به در انداز
تا سر بزند رایتِ خورشیدِ منوّر
از مطلع خاور
یکباره زمین و زَمَن ظلم به هم ریز
ای خاک بلاخیز
کوته بنما قصّهٔ این شرّ مکرّر
در وقت مقرّر