[دربارهٔ ترجمهٔ این شعر بیشتر بدانید]

آی!
به کجـا روانـه‌‎ای تـو؟
قاری از سـوار پرسیـد:
درّه‌ای که پیـش داری
همـه مرگ است وُ تباهـی؛ همه سوز: کوره‌هـایش.
به مشـام اگـر بیایـد بـوی تنـد وُ تیز مرگش، لاجرم جنـون بزاید.
وقفـه‌ای به نام گـور است وُ بلندقامتـان را
جملـه مقصد سـوی آن است.

به خیالت آمـد آیـا؟
بـزدل از روانـه پرسیـد:
که ظَلام راه گیـرد، اندر این مَدار، اینک، سرعت سـواره‌هـا را؟
و نگاه استْوارت
خبرش هسـت ز خـاری
که دمیـده جای سبزه، در مسیـر زیر پایت؟

چـیست آنچه می‌پرد هی؟
به مخاطب گفت، وحشـت:
و چـه است آنچه میان شـاخ وُ برگ توبه‌تـوی آن‌همـه درخت جنبـد؟
از پَسَت، ارواح: خاموش، به چالاکی وُ چُستـی.
و به روی پوست، این لک
شاهـد امراض سخت ا‌ست.

بروم از این سرا من                    پاسـخ سـوار این بـود
نه برای تو چنین است                 پاسـخ روانـه این بـود
از پی تواَنـد، آنـان                        پاسـخ مخاطب این بـود

همـه را نهـاد وُ بُگْـذشت
آنچنان کـه رفت وُ بُگْـذشت