آغوشی از پشت:
دستی
درون پیرهنی
سوسماری
خنک میکند شکمش را
بر سنگ
***
کسی نمرده است
کسی نمرده است
هیچکس! هیچکس نمرده است!
کرکسها
مویه میکنند
***
گم شدن
تمام سفرم بود
قاصدکی
در باد
***
در پنج روز رقم زد
هر آنچه که میباید
روز ششم استراحت کرد
روز هفتم نیز
.
.
.
خدای آسمانها
با دو دمپایی ابری
زیرِ میزِ اداری
۱۴۰۰