در مشت تو سرو بیخزان میروید
از چشم تو لاله بیگمان میروید
بر گور تو با جوهر آبی درج است:
از خاک کبوتر آسمان میروید
***
هر بغض که سر زد، به مَغاکش کردیم
اشک آمد وُ با خنده هلاکش کردیم
آن چشمه که از سنگ بجوشد ناگاه
ابریست که زندهزنده خاکش کردیم
***
این ابر که بر خاک حزین افتاده
از داغ کبوتری، چنین افتاده
یک پنجره رو به شب، در آبی وا شد:
یک تکّه از آسمان، زمین افتاده
***
لبخند بزن، مدام کن شادی را
بر وادیِ ما ببار آبادی را
از داغ تو سرو میزند فریادی:
با نام تو میشناسم آزادی را
***
خورشید! نمردهای! حضورت پیداست
در ظلمت محض هم وفورت پیداست
هرچند که صورتت به شب پوشیدند
از روزنهٔ ستاره نورت پیداست
***
[باران زده است؟]
باران بزند که شیشه را میروبد.
[طوفان شده است؟]
طوفان نشده، که پرده میآشوبد.
[گنجشک چطور؟]
این شهر همه پرندگانش مردهست.
مرگ…
مرگ است که بر پنجرهها میکوبد.